الکس می، یک دست اندرکار، به دنبال کمک از یک غریبه مهربان، در وسط ناکجاآباد گیر می افتد. وقتی مردی به او پیشنهاد می کند تا او را به خانه برساند، آرزوی نوجوان معصوم برآورده می شود. او نمی داند، اما نیت او دور از جنتلمن بود که او را خشن کرد و او را درمانده و ترسیده رها کرد.